داستان این بچه از این قراره که بچههای تیم سفارشات برام به ویس فرستادن از یه مرد که به قشنگترین حالت ممکنه راجع به یارش صحبت کرد و از علایق یارش گفت و ‘دخترکوچولوی من’ خطاب کرد یارش رو و اینقدر شیرین و زیبا بود که هم تیم و هم من تحت تاثیر قرار گرفتیم و هر کدوم از بچهها به نحوی این بیان شیرین رو برای اطرافیان تعریف کردن، از اونجا که قرار نبود فورس هیچ کاری رو قبول کنیم اما این حجن از عشق و علاقه این حجم از احترام و این حجم از مهربونی من یکی رو شیفته خودش کرد و قبول کردیم و گفتم به بچه ها که من جمعه میرم دکان که فقط همین کار رو بسازم…
تو ویسش گفت که عمو ژپ تنها کسیه که میتونه اون چیزی که تو ذهنم هست رو به وجود بیاره و … خلاصه سرتون رو درد نیارم گفت دختر کوچولو ما عاشق توت فرنگی و اسبِ و میخوام جوری باشه که همیشه باهاش باشه…
تنها ترکیبی که به نظر من میتونست این دختر کوچولو رو تعریف کنه و یه تصویری فانتزی ازش باشه هم زدن این دو موجود با هم و در نتیجه این کوچولوی تو تصویر بود که اسمش رو اسبْتوت گذاشتم 🍓.
،
همیشه طرح و کارهای عجیب برام جذاب و دوست داشتنیه😌
،نظرت رو برام بنویس…
،