آدم خیلی دوست داره یه چیزایی اصلا براش مهم نباشه، دوست داره بتونه نسبت به اونها هیچ فکری نکنه و حتی وقتی هم که صحبتشون شد با بیتفاوتی سری تکون بده و بگه عیبی نداره؛ گاهی آدمیزاد به بیاهمیت بودن چیزها نیاز داره، برای محافظت از خودش، شاید چون فکر میکنه هر چیز مهمی ممکنه بتونه یهروزی بهش لطمه بزنه، بنابراین سادهترین واکنش هر آدمی بعد از ترس انکاره؛ چیزی نشد، چیزی نبود، مهم نیست، و مدام تکرارش میکنه به این امید که شاید چیزی عوض بشه، که شاید روزی برسه که دیگه ته دلش رختنشورن، که دیگه احساس رهاشدگی یا حقارت نکنه، که شاید دیگه واقعا مهم نباشه...!
جایی خوندم که گفته بود هرچیزی که دیده میشه مانع از دیدهشدن چیز دیگریه، یعنی ما پارچ روی میز رو میبینیم چون در حال نگاهکردن به صندلی گوشهی اتاق نیستیم، بنابراین شاید سوال درستتر این باشه که بفهمیم “ چیزها مهمن چون ما بهشون توجه میکنیم یا چون چیزی مهم بوده توجه ما رو به خودش جلب کرده؟! “.