از مجموعهی دیوارها حرف میزنند.
“دیوارا حرف میزنن، تیشرتا قصه میگن. قصهی آدمای تنها، که رد پاشون توی خیابونای سرد جا مونده. قصه ی من و تو ،قصهی رفتن، وقتی چمدونها پر از خداحافظی شدن و قلبا خالی. از بریدن آدما از آرزوها، از اون رویاهایی که زیر آوار روزمرگی له شدن و فقط سایهشون رو دیوارا مونده. از عشق، اون شعلهی لرزونی که توی باد روشن شد و توی سکوت خاموش. از نرسیدن، از دستایی که به هم قفل نشدن و نگاهایی که هنوز دنبال هم میگردن.
این مجموعه تکههای پارهی همون حرفای نگفتهست، جوهرش از تنهایی و پارچهش بوی رفتن و نرسیدن میده. بپوش ، تا قصه تو ، تو کوچه ها تو خیابونا به یادت بیاره زندگی جریان داره....